دانشجوی نخبه شریف، محمود وحیدنیا، در مراسمی که برای پاچه خواری رهبر از سوی بیت خامنه ای ترتیب داده شده بود تا طبق روال همیشه، عده ای نخبه را محصور در میان وابستگان و کاسه لیسان رهبر بنشانند که به مداحی های مشميزکننده ی سخنرانان گزینش شده، گوش فرا دهند و سپس «آقا» با تک گویی خسته کننده و ترجیع بند «دشمن» بار دیگر متنی توهم گونه و نفرت پراکن را از بر بخواند، ناگهان ظهور کرد. گرچه این نابغه ی ایرانی در عرصه دانش نیز پیش تر خود را به دنیا عرضه کرده بود، اما این بار با شهامتی بی همتا و در قامت یک رهبر، خودکامه ی متفرعن را آنچنان پریشان ذهن و ویران کلام کرد که در مقام پاسخگویی تنها بریده بریده هذیانهای نامفهومی بر زبان راند و عطای برگزاری نماز نمایشی برنامه را به لقایش بخشید و گریخت. خامنه ای در این جلسه در برابر انتقادهای بی سابقه ای که در تمام دوران خلافتش رو در رو نشنیده بود، آنچنان گیج شد که برای نخستین مرتبه مجبور به سخنرانی بدون تمرین قبلی و کاغذ پیش نویس شد. فضاحت ها و لغزش ها تمام گفته های پریشان وی را در برگرفته است. در بخشی از خبر آمده:
اواخر سخنرانی انتظار کسانی که میخواستند بدانند، واکنش آقا به سخنان آن جوان دانشجو درباره «انتقاد از رهبری» چیست به سر آمد و ایشان گفتند: «ما که نگفتیم از ما کسى انتقاد نکند؛ ما که حرفى نداریم. من از انتقاد استقبال می کنم؛ از انتقاد استقبال میکنم. البته انتقاد هم میکنند. دیگر حالا جاى توضیحش نیست؛ انتقاد هم هست، فراوان هست، کم هم نیست؛ بنده هم میگیرم، دریافت میکنم و انتقادها را میفهمم.»
اینجا باید یادی کرد از زنده یاد سعیدی سیرجانی، نویسنده شجاع ایرانی که در نامه ای در سال ۱۳۷۲ خطاب به خامنه ای ضمن پیش بینی از عاقبت شومی که انتقاد از رهبر دامن وی را خواهد گرفت و با روشن بینی گفت:
پيام عتاب آميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ام و به زودی امت هميشه در صحنه حزب الله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد رفته ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران رهبری شما خواهند داشت.
بگذريم از لحن توهين آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مينمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جناب عالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا مرتد قلمداد کرديد و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته های من است ای کاش موردش را مشخص می فرموديد، و اگر مبتنی بر واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون…آدميزاده ام، آزاده ام و دليلش همين نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشيدن جام شوکران. بگذاريد آيندگان بدانند که در سرزمين بلاخيز ايران هم بودند مردمی که دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند…
شادروان سعیدی سیرجانی در ۲۴ اسفند ۱۳۷۲ بازداشت شد و بین نیمه تیرماه ۱۳۷۳ تا آذرماه همان سال به قتل رسید. این ادیب و پژوهشگر ایرانی یکی از همان کسانی است که سیدعلی خامنه ای از انتقاد وی «استقبال» کرده بود. اکنون ۱۶ سال از آن روز که سیرجانی آن نامه ی تاریخی را نوشت، می گذرد. آن روزها، سیدعلی خامنه ای در ابتدای راه خلافت، تازه به عرش رسیده بود و شهوت قدرت مطلقه و تسلط بر جان و مال وناموس آدمیان، وی را مست کرده بود. صدای سیرجانی در فضای تک صدایی «نظام» شنونده ای نداشت و همه به دوران «سازندگی» مشغول بودند. خامنه ای هم پیامش را از طریق واسطه به این نویسنده رساند. اما حالا، زمانه دیگری است. رهبر ۷۰ ساله با تنی رنجور پس از گذر از دریای خون انتخابات کودتایی، در بیت خودش و با صدایی که هزاران و میلیونها آن را شنیدند، مورد پرسش و انتقاد یک جوان نخبه قرار می گیرد و دیگر نمی تواند واسطه ای برای پاسخگویی بفرستد و ناچار زبان باز می کند و نشان می دهد که چنته اش از استدلال چه بی بهره است. چه بگوید که چرا دستور قتل مردمان در خیابان داده است؟ یا صدا و سیمایش دروغ خانه ای بیش نیست؟ می گوید هرکه انتخابات تقلبی را زیر سئوال ببرد «مجرم» است و صدا و سیما چرا بیشتر «دروغ» نمی گوید؟! نمی داند چه بگوید، بی نوا زبان گفت و گو نمی داند. چون عریانی در میان جمع، احساس شرم می کند، سریع برمی خیزد و بطرف اندرونی بیت حقیر میرود. در میانه ی راه، یک بسیجی که عجز «آقا» او را به زاری انداخته بود، التماس می کرد، آقا شال نفاقش را چون استخوانی که به جلوی سگی می اندازند، نثار او کرد و رفت. برای نماز هم باز نیامد. آقا به بیت حقیر خود رفت. بیتی که دیگر سقفش هم سوراخ شد و درخت سبز تناوری از میان آن به نام محمود وحیدنیا بیرون زده است.